هر چی دلت بخواد کامپیوتر -موبایل-ماهواره

کامپیوتر -موبایل-ماهواره - نرم افزار- آموزش- عکس موزیک -کلیپ کرک و سریال برنامه ها و....

هر چی دلت بخواد کامپیوتر -موبایل-ماهواره

کامپیوتر -موبایل-ماهواره - نرم افزار- آموزش- عکس موزیک -کلیپ کرک و سریال برنامه ها و....

طلوع دو خورشید در آسمان زمین در سال 2012

خبر احتمال انفجار دومین ستاره عظیم جهان، آلفا-جبار و مشاهده دو خورشید در آسمان زمین شایعات متعددی را درباره پایان یافتن عمر جهان هستی در سال 2012 در دنیای مجازی اینترنت به وجود آورده است در حالی که بسیاری از اخترشناسان با این خبر مخالف بوده و آن را رد می کنند.
  
به گزارش خبرگزاری مهر، بر اساس گزارشهایی که به تازگی منتشر شده، ستاره آلفا-جبار در سحابی اوریون به زودی شاید تا سال 2012 طی انفجاری مهیب از هم متلاشی خواهد شد به شکلی که ترکشهای این انفجار مهیب می تواند زمین را تحت تاثیر خود قرار دهد.
 
اما آیا واقعا چنین انفجاری در سال 2012 رخ خواهد داد؟ اخترشناسان اینطور فکر نمی کنند. در حالی که دومین ستاره عظیم جهان به سرعت در حال از دست دادن جرم بوده و در حال حاضر به یک ستاره عظیم سرخ رنگ تبدیل شده است، یعنی به زودی منفجر شده و به یک ابرنواختر تبدیل خواهد شد، دلیلی وجود ندارد که زمان انفجار این ستاره را تا این حد زود تصور کرد.

بقیه مطلب و عکس در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

یاد پدر

تقدیم به همه پدران دلسوز و بچه های قدر نشناس

پدرم این جوری بود وقتی من :

4 ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده .

5 ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه .

6 ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.

8 ساله که شدم ، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه.

10 ساله که شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت.

12 ساله که شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه پیرتر از اونه که بچگی هاش یادش بیاد.

14 ساله که بودم گفتم : زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله .

16 ساله که شدم دیدم خیلی نصیحت می کنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده .

18 ساله که شدم . وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه .

21 ساله که بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس کننده ای از رده خارجه

25 ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم ، زیرا پدر چیزهای کمی درباره این موضوع می دونه زیاد با این قضیه سروکار داشته .

30 ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره .

40 ساله که شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه کار بر میاد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره .

50 ساله که شدم حاضر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تا من بتونم باهاش درباره همه چیز حرف بزنم ! اما افسوس که قدرشو ندونستم

 خیلی چیزها می شد ازش یاد گرفت